torsdag 24 januari 2013
onsdag 23 januari 2013
måndag 21 januari 2013
söndag 20 januari 2013
ضرب و شتم پدر حسین رونقی در دادستانی تبریز
پدر حسین رونقی ملکی صبح امروز در دادستانی تبریز توسط مامورین اطلاعات تبریز مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
به گزارش ندای سبز آزادی، ماموران اطلاعات ضمن فحاشی و توهین به پدر حسین رونقی ملکی او را مورد ضرب و شتم قرار داده اند.پدر حسین رونقی ملکی امروز به دادستانی تبریز مراجعه و با حضور معاون امنیت دادستان تبریز توسط مامورین اطلاعات تبریز بازجویی شده بود.
وی در روزهای قبل نیز به دادستانی تبریز مراجعه و بازجویی شده بود.در پی ابلاغ حکم ۲۱ امدادگر کمپ سرند، سیداحمد رونقی ملکی پدر حسین رونقی ملکی، وبلاگ نویس، به دادستانی تبریز احضار شده بود.
پدر حسین رونقی ملکی صبح امروز در دادستانی تبریز توسط مامورین اطلاعات تبریز مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
به گزارش ندای سبز آزادی، ماموران اطلاعات ضمن فحاشی و توهین به پدر حسین رونقی ملکی او را مورد ضرب و شتم قرار داده اند.پدر حسین رونقی ملکی امروز به دادستانی تبریز مراجعه و با حضور معاون امنیت دادستان تبریز توسط مامورین اطلاعات تبریز بازجویی شده بود.
وی در روزهای قبل نیز به دادستانی تبریز مراجعه و بازجویی شده بود.در پی ابلاغ حکم ۲۱ امدادگر کمپ سرند، سیداحمد رونقی ملکی پدر حسین رونقی ملکی، وبلاگ نویس، به دادستانی تبریز احضار شده بود.
تبعید یک زندانی سیاسی دیگر به رجایی شهر کرج
مهدی تحققی عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جانباز ۵۰ درصد محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، روز گذشته به زندان رجایی شهر کرج تبعید شد.
به گزارش کلمه، تبعید آقای تحققی از زندان اوین، کمتر از یک هفته بعد از تبعید ابوالفضل قدیانی، دیگر عضو ارشد این حزب به زندان قزل حصار کرج صورت می گیرد.
مهدی تحققی از رزمندگان جنگ تحمیلی که یک کلیه و بخشی از کبد خود را در راه دفاع از آب و خاکش از دست داده است روز ۱۸ دی ماه جاری توسط ماموران امنیتی، در منزل خود بازداشت و برای اجرای حکم روانه ی زندان شد.
اعتصاب غذای زندانی سیاسی در اعتراض به شکنجه های وحشیانه و عدم درمان
بنابه گزارشات رسیده به «فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران» شکنجه وحشیانه زندانی سیاسی تبعیدی ایرج محمدی در زندان مخوف مرکزی زاهدان.
روز شنبه ۳۰ دی ماه زندانی سیاسی تبعیدی ایرج محمدی با توهین و ضرب و شتم به یکی از سلولهایی که محل شکنجه زندانیان می باشد برده شد. این زندانی سیاسی بیمار توسط ۸ نفر از شکنجه گران رژیم ولی فقیه احاطه شد و از هر طرف آماج ضربات آنها قرار گرفت.شکنجه این زندانی سیاسی به مدت یک ساعت ادامه داشت.
فردی بنام محسن نمرودی افسر نگهبان زندان مرکزی زاهدان، گلوی این زندانی را به حدی فشرد که او در آستانه خفگی و مرگ قرار گرفت و شدت فشردگی گلوی او به حدی بود که آثارناخن های وی بر گلوی این زندانی باقی مانده است. این شکنجه گر وحشی علاوه بر ضرب و جرح اقدام به توهینهای اخلاقی علیه وی نمود. این رفتار حاکی از عطوفت اسلامی نوع علی خامنه ای ولی فقیه رژیم آخوندها می باشد.
این زندانی سیاسی در اعتراض به شکنجه های وحشیانه جسمی ، توهینهای اخلاقی و عدم درمان از روز گذشته اقدام به اعتصاب غذا نموده است. شکنجه گران ولی فقیه او را تهدید به حذف فیزیکی نموده اند
مهدی تحققی عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جانباز ۵۰ درصد محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، روز گذشته به زندان رجایی شهر کرج تبعید شد.
به گزارش کلمه، تبعید آقای تحققی از زندان اوین، کمتر از یک هفته بعد از تبعید ابوالفضل قدیانی، دیگر عضو ارشد این حزب به زندان قزل حصار کرج صورت می گیرد.
مهدی تحققی از رزمندگان جنگ تحمیلی که یک کلیه و بخشی از کبد خود را در راه دفاع از آب و خاکش از دست داده است روز ۱۸ دی ماه جاری توسط ماموران امنیتی، در منزل خود بازداشت و برای اجرای حکم روانه ی زندان شد.
اعتصاب غذای زندانی سیاسی در اعتراض به شکنجه های وحشیانه و عدم درمان
بنابه گزارشات رسیده به «فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران» شکنجه وحشیانه زندانی سیاسی تبعیدی ایرج محمدی در زندان مخوف مرکزی زاهدان.
روز شنبه ۳۰ دی ماه زندانی سیاسی تبعیدی ایرج محمدی با توهین و ضرب و شتم به یکی از سلولهایی که محل شکنجه زندانیان می باشد برده شد. این زندانی سیاسی بیمار توسط ۸ نفر از شکنجه گران رژیم ولی فقیه احاطه شد و از هر طرف آماج ضربات آنها قرار گرفت.شکنجه این زندانی سیاسی به مدت یک ساعت ادامه داشت.
فردی بنام محسن نمرودی افسر نگهبان زندان مرکزی زاهدان، گلوی این زندانی را به حدی فشرد که او در آستانه خفگی و مرگ قرار گرفت و شدت فشردگی گلوی او به حدی بود که آثارناخن های وی بر گلوی این زندانی باقی مانده است. این شکنجه گر وحشی علاوه بر ضرب و جرح اقدام به توهینهای اخلاقی علیه وی نمود. این رفتار حاکی از عطوفت اسلامی نوع علی خامنه ای ولی فقیه رژیم آخوندها می باشد.
این زندانی سیاسی در اعتراض به شکنجه های وحشیانه جسمی ، توهینهای اخلاقی و عدم درمان از روز گذشته اقدام به اعتصاب غذا نموده است. شکنجه گران ولی فقیه او را تهدید به حذف فیزیکی نموده اند
نکته مهم گزارش رسالت که به نابسامانی اصلی یعنی بی کفایتی سیستم حاکم هیچ اشاره ای
نمی کند در این است که اعتراف می کند: «مدتی است که کودکان متکدی با لباس های متحد
الشکل در مناطق مختلف پایتخت دیده می شوند. هر ساله سازمان بهزیستی تعدادی از این
کودکان را ساماندهی و نگهداری می کند به طوری که بر اساس آمارهای موجود، سال گذشته
شش هزار کودک خیابانی در کشور جمع آوری و در مراکز بهزیستی نگهداری شده اند که 1200
نفر آنان در استان تهران بوده اند. در گذشته کودکان خیابانی و کار با هر لباس و
وضعیتی در چهارراه ها و مناطق مختلف شهر اقدام به تکدی گری می کردند اما به تازگی
برخی از این کودکان لباس های فرم به تن دارند و گویا از سوی فردی و یاگروهی
سازماندهی شده اند.»
رسالت که در همین چند جمله سازمان بهزیستی را عامل سازماندهی این کودکان معرفی کرده برای اینکه راه گریزی برای مسؤولان این سازمان باز کند گزارش خود را این گونه به پایان می برد: «در نگاه اول به نظر می رسد سازمان بهزیستی با دادن لباس های متحدالشکل به این کودکان آنها را سازماندهی کرده اما مسؤولان بهزیستی این موضوع را رد کرده و عنوان می کنند که در تهران هیچ یک از کودکان کار لباس هماهنگی به تن ندارند و هیچ اقدامی از سوی آنان انجام نشده است»!
غافل از اینکه همین توضیح در رد واقعیت کودکانی که با لباس متحدالشکل در خیابان های تهران گدایی می کنند، عذر بدتر از گناه و سند دیگری بر بی کفایتی سیستم موجود است چرا که ظاهرا کسی نمی داند این کودکان چگونه به یونیفورم مجهز شده و از کجا سازماندهی می شوند!
رسالت که در همین چند جمله سازمان بهزیستی را عامل سازماندهی این کودکان معرفی کرده برای اینکه راه گریزی برای مسؤولان این سازمان باز کند گزارش خود را این گونه به پایان می برد: «در نگاه اول به نظر می رسد سازمان بهزیستی با دادن لباس های متحدالشکل به این کودکان آنها را سازماندهی کرده اما مسؤولان بهزیستی این موضوع را رد کرده و عنوان می کنند که در تهران هیچ یک از کودکان کار لباس هماهنگی به تن ندارند و هیچ اقدامی از سوی آنان انجام نشده است»!
غافل از اینکه همین توضیح در رد واقعیت کودکانی که با لباس متحدالشکل در خیابان های تهران گدایی می کنند، عذر بدتر از گناه و سند دیگری بر بی کفایتی سیستم موجود است چرا که ظاهرا کسی نمی داند این کودکان چگونه به یونیفورم مجهز شده و از کجا سازماندهی می شوند!
دی- کیهان آنلاین- داستان های چارلز دیکنز، نویسنده انگلیسی، شرایط اجتماعی و
دنیای فقر و ثروت در انگلستان قرن نوزدهم را که با سرعت و تناقض، دوران صنعتی شدن
را سپری می کرد، به نمایش می گذارد که البته برای شخصیت های خوب داستان به خوشی
پایان می یابند. «فاگین» شخصیت مشهور داستان «اولیور تویست» مردی است که کودکان بی
سرپرست و هم چنین فریب خورده را برای دزدی تربیت می کند و از حاصل دزدی آنها زندگی
خود را می گذراند.
اینک جمهوری اسلامی که به رژیمی گداصفت و گداپرور مشهور است، ناهنجاری بی بدیل دیگری را که بی شباهت به شرایط اجتماعی دو قرن پیش در انگلیس نیست، به نمایش می گذارد و آن اینکه سازمان بهزیستی که باید به بهبود زیست افرادی که به پشتیبانی های آن نیاز دارند، یاری رساند، مانند «فاگین» کودکان را برای گدایی سازماندهی می کند.
روزنامه رسالت، یکی از منابع جمهوری اسلامی، در گزارشی زیر عنوان «بحرانی به نام تکدی گری» پس از شرح این «بحران» که همان گسترش روزافزون گدایی است، از همان آغاز چنین سفسطه می کند: «اگر در جامعه اسلامی پدیده ای به نام تکدی گری وجود داشته باشد، پیش از آنکه بیانگر اوضاع نابسامان اقتصادی و بحران آن باشد، بیانگر وضعیت نابهنجار و نابسامان فرهنگی و اجتماعی جامعه دارد [است]»!
گزارشگر رسالت در نوشته سراسر بی معنای خود که از جمله در آن پیشنهاد می کند برای رفع تکدی گری و «فقیر واقعی» باید «اعتقادات دینی» آنها را بالا برد، سه دسته فقیر می شمارد: فقیر واقعی، گدایان حرفه ای، افراد درمانده. رسالت هم چنین پیشهاد می کند که گدایی در سطح خیابان باید تخلف، و تکدی گری باید جرم محسوب شود. رسالت می نویسد، سازمان بهزیستی در برابر متکدیانی که نیروهای انتظامی دستگیر کرده و به این سازمان تحویل می دهند، وظیفه خود را انجام نداده و از مسئولیت شانه خالی می کند
اینک جمهوری اسلامی که به رژیمی گداصفت و گداپرور مشهور است، ناهنجاری بی بدیل دیگری را که بی شباهت به شرایط اجتماعی دو قرن پیش در انگلیس نیست، به نمایش می گذارد و آن اینکه سازمان بهزیستی که باید به بهبود زیست افرادی که به پشتیبانی های آن نیاز دارند، یاری رساند، مانند «فاگین» کودکان را برای گدایی سازماندهی می کند.
روزنامه رسالت، یکی از منابع جمهوری اسلامی، در گزارشی زیر عنوان «بحرانی به نام تکدی گری» پس از شرح این «بحران» که همان گسترش روزافزون گدایی است، از همان آغاز چنین سفسطه می کند: «اگر در جامعه اسلامی پدیده ای به نام تکدی گری وجود داشته باشد، پیش از آنکه بیانگر اوضاع نابسامان اقتصادی و بحران آن باشد، بیانگر وضعیت نابهنجار و نابسامان فرهنگی و اجتماعی جامعه دارد [است]»!
گزارشگر رسالت در نوشته سراسر بی معنای خود که از جمله در آن پیشنهاد می کند برای رفع تکدی گری و «فقیر واقعی» باید «اعتقادات دینی» آنها را بالا برد، سه دسته فقیر می شمارد: فقیر واقعی، گدایان حرفه ای، افراد درمانده. رسالت هم چنین پیشهاد می کند که گدایی در سطح خیابان باید تخلف، و تکدی گری باید جرم محسوب شود. رسالت می نویسد، سازمان بهزیستی در برابر متکدیانی که نیروهای انتظامی دستگیر کرده و به این سازمان تحویل می دهند، وظیفه خود را انجام نداده و از مسئولیت شانه خالی می کند
fredag 18 januari 2013
torsdag 17 januari 2013
söndag 13 januari 2013
گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است / اما چه سود حاصل گلهای پرپر است
شرم از نگاه بلبل بی دل نمی کنید ؛ کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است
از آن زمان که آیینه گردان شب شدید / آیینه ی دل از دم دوران مکدر است
فردایتان چکیده امروز زندگی است / امروزتان طلیعه ی فردای محشر است
وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید / وقتی حدیث درد برایم مکرر است
وقتی ز چنگ شوم زمان مرگ می چکد / وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است
وقتی بهار وصله ناجور فصلهاست / وقتی تبر مدافع حق صنوبر است
وقتی به دادگاه عدالت طناب دار / بر صدر می نشیند و قاضی و داور است
وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست / وقتی که نقش خون به دل ما مصور است
وقتی که نوح کشتی خود را به خون نشاند / وقتی که مار معجزه ی یک پیامبر است
وقتی که برخلاف تمام فسانه ها / امروز شعله، مسلخ سرخ سمندر است
از من مخواه شعر تر، ای بی خبر ز درد / شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است
ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم / تیغ زبان برنده تر از تیغ خنجر است
این تخته پاره ها که با آن چنگ می زنید / ته مانده های زورق بر خون شناور است...
شرم از نگاه بلبل بی دل نمی کنید ؛ کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است
از آن زمان که آیینه گردان شب شدید / آیینه ی دل از دم دوران مکدر است
فردایتان چکیده امروز زندگی است / امروزتان طلیعه ی فردای محشر است
وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید / وقتی حدیث درد برایم مکرر است
وقتی ز چنگ شوم زمان مرگ می چکد / وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است
وقتی بهار وصله ناجور فصلهاست / وقتی تبر مدافع حق صنوبر است
وقتی به دادگاه عدالت طناب دار / بر صدر می نشیند و قاضی و داور است
وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست / وقتی که نقش خون به دل ما مصور است
وقتی که نوح کشتی خود را به خون نشاند / وقتی که مار معجزه ی یک پیامبر است
وقتی که برخلاف تمام فسانه ها / امروز شعله، مسلخ سرخ سمندر است
از من مخواه شعر تر، ای بی خبر ز درد / شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است
ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم / تیغ زبان برنده تر از تیغ خنجر است
این تخته پاره ها که با آن چنگ می زنید / ته مانده های زورق بر خون شناور است...
تکدیگری به نوبه خود نموداری از شاخصهای کلان اقتصادی و اجتماعی است. هرگاه
تکدیگری در جامعهای رواج مییابد، به این معنی است که هم مهاجرتها افزایش یافته
و هم تعداد بیشتری از مردم موقعیتهای شغلی و اجتماعی خود را تا آن اندازه از دست
دادهاند که برای بقا، چارهای جز تکیه بر خیابانها ندارند. تعداد زیادی از
متکدیان را مهاجران و بیکاران تشکیل میدهند، مهاجرانی که اغلب خود بیکار نیز
هستند. تکدیگری را باید آخرین تلاش برای بقا تلقی کرد، زیرا برخی جز این کار راه و
امیدی به زنده ماندن و تامین حداقلهای حیات مانند آب، غذا و سلامت حداقلی ندارند.
تکدیگری در گذشته بیشتر پدیدهای مربوط به شهرهای بزرگ و کلانشهرها شناخته میشد. اما وضع اقتصادی کشور به سمتی پیش رفته است که هر سال تعداد بیشتری از مهاجران و بیکاران به خیل متکدیان سرازیر میشوند. در میان باید به این نکته نیز توجه کرد که به دلیل اشباع خیابانهای شهر و نیز جمعیت متکدی در شهرهای بزرگ مانند تهران، اکنون شهرهای اطراف نیز به این مشکل مبتلا هستند که شهریار از آن جمله است. به عبارت دیگر گرچه تهران این روزها محیط مناسبی برای کاسبی متکدیان شده و جمعیت آنان بیش از هر زمانی دیگری است، اما شهریار هم از موج گدایان حرفهای برکنار نمانده است. مسئله جدیتر در این میان است که گدایان شهریار فقط ایرانی نیستند، بلکه گونههای خارجی آنان را نیز میتوان در این شهرها دید
تکدیگری در گذشته بیشتر پدیدهای مربوط به شهرهای بزرگ و کلانشهرها شناخته میشد. اما وضع اقتصادی کشور به سمتی پیش رفته است که هر سال تعداد بیشتری از مهاجران و بیکاران به خیل متکدیان سرازیر میشوند. در میان باید به این نکته نیز توجه کرد که به دلیل اشباع خیابانهای شهر و نیز جمعیت متکدی در شهرهای بزرگ مانند تهران، اکنون شهرهای اطراف نیز به این مشکل مبتلا هستند که شهریار از آن جمله است. به عبارت دیگر گرچه تهران این روزها محیط مناسبی برای کاسبی متکدیان شده و جمعیت آنان بیش از هر زمانی دیگری است، اما شهریار هم از موج گدایان حرفهای برکنار نمانده است. مسئله جدیتر در این میان است که گدایان شهریار فقط ایرانی نیستند، بلکه گونههای خارجی آنان را نیز میتوان در این شهرها دید
måndag 7 januari 2013
حجاب اجباری «یک فرهنگ دیگر» نیست بلکه یک امر ایدئولوژیک و تحمیلی است. نگاه و نظر
بیمارگونه جنسی به زن است که در یک جا فرهنگ بردگی و فئودالی را در ساختارهای مدرن
و آزاد به شکل دستدرازی گستاخانه مردان قدرت و ثروت به هر زنی که سر راهشان قرار
گیرد، نشان میدهد و در جای دیگر، تلاش میکند زنان را به مثابه «ناموس» جامعه و
حکومت مردانه از چشم نامحرم دور نگاه دارد. زنان ورزشکار و تیم ملی فوتبال بانوان
ایران قربانی همین نگاه شده و میشوند حتا زمانی که در میادین ورزشی حضور مییابند!
*****
شاید اگر در ایران کشف حجاب نشده بود و من در کشور و شرایطی بزرگ نشده بودم که پوشش شهروندان، اعم از زن و مرد، به مثابه یک امر بدیهی، اختیاری بود، این همه در برابر حجاب اجباری که با پیروزی انقلاب اسلامی بر زنان ایران تحمیل شد، احساس شرم و سرافکندگی و در عین حال عصیان نمیکردم.
در عین حال، این شرمندگی و عصیان علیه حجاب اجباری کاملا طبیعی است چرا که مستقیم با حقوق اولیه شهروندی سر و کار دارد و در نخستین گام، اختیار آگاهانه انسان را بر پیکر خویش به چالش میکشد و در گام بعدی، پدیده زیباییشناسی را که خمیرمایه هنر و ادبیات تاریخ بشر است، زیر پا له میکنددر اساس، فرقی نمیکند مضمون این زیبایی شناسی، زنان باشند یا مردان. اگر قرار میبود که برای نمونه، مردان ایران نیز در همه جا حتما با سرپوشی مانند عمامه یا کلاه نمدی و عبا ظاهر شوند و هم چنین مردان ورزشکار از جمله فوتبالیستها باید همان حجابی را در بر میکردند که بر ورزشکاران زن و تیم ملی فوتبال بانوان ایران تحمیل شده است، آنگاه مفهوم حق و اختیار انسان و زیباییشناسی ناشی از آن، به اندازه زنان، زیر ضرب قرار میگرفت.
کشف حجاب فقط زنانه نبود
بیتردید رسمیت یافتن کشف حجاب در هفدهم دی ماه 1314 که به شدت مورد مخالفت گروههای سنتی جامعه به ویژه روحانیان مرتجع قرار گرفت، یکی از مهمترین شرایط بنیادی را برای رشد و پیشرفت زنان ایران فراهم آورد. جامعه پس از مدتی با فرهنگ جدید خو گرفت و توانست آزادی پوشش را در کنار برخی عقبماندگیهای فرهنگی به یک منش اجتماعی تبدیل کند که تنها با اجبار و زور سرنیزه میشد آن را بازپس گرفت. کاری که جمهوری اسلامی در تحمیل حجاب اجباری انجام داد، چیزی جز این نبود. واقعیتی است که حکومت اسلامی نه بلافاصله بلکه پس از تقریبا سه سال و تنها با شکستن خشونتبار مقاومت جامعهای که در آن حتا بسیاری زنان چادری نیز از آزادی پوشش دفاع میکردند، توانست حجاب را بر ایران و ایرانی تحمیل کندحجاب اجباری «یک فرهنگ دیگر» نیست. یک فرهنگ ایدئولوژیک و تحمیلی است. خیلی تلاش میشود تا در جوامع آزاد به «حجاب اسلامی» به عنوان یک فرهنگ دیگر نگریسته شود تا از این طریق جایگاهی در دمکراسیهای غربی بیابد که درجه تولرانس و بردباری آنها گاهی به نقطه ضعف و ابزار سوء استفاده از امکانات آنها، تعبیر و در عمل حتا، تبدیل میشود. اما یک واقعیت مهم غربیها را همواره بر سر این دوراهی قرار میدهد که کدام یک را بپذیرند و باور کنند: اگر حجاب متعلق به یک «فرهنگ دیگر» است که از اسلام سرچشمه میگیرد، پس چرا همه زنان مسلمان خود را موظف و مقید به رعایت آن نمیدانند؟! این نکتهای است که خود تحمیلکنندگان حجاب، چه در جایگاه حکومت، مانند جمهوری اسلامی، چه در جایگاه اعتقادی مانند زنان اردوغان و عبدالله گل در ترکیه و یا زنان مذهبی خودمان، و چه در جایگاه پدر و شوهر و برادر که زنان خانواده خود را مجبور به رعایت حجاب اسلامی میکنند، نمیتوانند توضیح دهند! این است که اتفاقا آزادی پوشش در کشورهای مسلمان نشین، آن گونه که پیش از انقلاب اسلامی در ایران جاری بود، و آن گونه که در بسیاری از کشورهای عربی رایج است، بیشتر با واقعیت و مقوله حق و اختیار همخوانی دارد تا آنچه طالبان در پیش گرفتند و یا آنچه جمهوری اسلامی علاوه بر ایران، در سراسر جهان به نمایش میگذارد و سبب شرمندگی و سرافکندگی و انزوای ایرانیان میشود.
حجاب اجباری نیز فقط زنانه نیست
*****
شاید اگر در ایران کشف حجاب نشده بود و من در کشور و شرایطی بزرگ نشده بودم که پوشش شهروندان، اعم از زن و مرد، به مثابه یک امر بدیهی، اختیاری بود، این همه در برابر حجاب اجباری که با پیروزی انقلاب اسلامی بر زنان ایران تحمیل شد، احساس شرم و سرافکندگی و در عین حال عصیان نمیکردم.
در عین حال، این شرمندگی و عصیان علیه حجاب اجباری کاملا طبیعی است چرا که مستقیم با حقوق اولیه شهروندی سر و کار دارد و در نخستین گام، اختیار آگاهانه انسان را بر پیکر خویش به چالش میکشد و در گام بعدی، پدیده زیباییشناسی را که خمیرمایه هنر و ادبیات تاریخ بشر است، زیر پا له میکنددر اساس، فرقی نمیکند مضمون این زیبایی شناسی، زنان باشند یا مردان. اگر قرار میبود که برای نمونه، مردان ایران نیز در همه جا حتما با سرپوشی مانند عمامه یا کلاه نمدی و عبا ظاهر شوند و هم چنین مردان ورزشکار از جمله فوتبالیستها باید همان حجابی را در بر میکردند که بر ورزشکاران زن و تیم ملی فوتبال بانوان ایران تحمیل شده است، آنگاه مفهوم حق و اختیار انسان و زیباییشناسی ناشی از آن، به اندازه زنان، زیر ضرب قرار میگرفت.
کشف حجاب فقط زنانه نبود
بیتردید رسمیت یافتن کشف حجاب در هفدهم دی ماه 1314 که به شدت مورد مخالفت گروههای سنتی جامعه به ویژه روحانیان مرتجع قرار گرفت، یکی از مهمترین شرایط بنیادی را برای رشد و پیشرفت زنان ایران فراهم آورد. جامعه پس از مدتی با فرهنگ جدید خو گرفت و توانست آزادی پوشش را در کنار برخی عقبماندگیهای فرهنگی به یک منش اجتماعی تبدیل کند که تنها با اجبار و زور سرنیزه میشد آن را بازپس گرفت. کاری که جمهوری اسلامی در تحمیل حجاب اجباری انجام داد، چیزی جز این نبود. واقعیتی است که حکومت اسلامی نه بلافاصله بلکه پس از تقریبا سه سال و تنها با شکستن خشونتبار مقاومت جامعهای که در آن حتا بسیاری زنان چادری نیز از آزادی پوشش دفاع میکردند، توانست حجاب را بر ایران و ایرانی تحمیل کندحجاب اجباری «یک فرهنگ دیگر» نیست. یک فرهنگ ایدئولوژیک و تحمیلی است. خیلی تلاش میشود تا در جوامع آزاد به «حجاب اسلامی» به عنوان یک فرهنگ دیگر نگریسته شود تا از این طریق جایگاهی در دمکراسیهای غربی بیابد که درجه تولرانس و بردباری آنها گاهی به نقطه ضعف و ابزار سوء استفاده از امکانات آنها، تعبیر و در عمل حتا، تبدیل میشود. اما یک واقعیت مهم غربیها را همواره بر سر این دوراهی قرار میدهد که کدام یک را بپذیرند و باور کنند: اگر حجاب متعلق به یک «فرهنگ دیگر» است که از اسلام سرچشمه میگیرد، پس چرا همه زنان مسلمان خود را موظف و مقید به رعایت آن نمیدانند؟! این نکتهای است که خود تحمیلکنندگان حجاب، چه در جایگاه حکومت، مانند جمهوری اسلامی، چه در جایگاه اعتقادی مانند زنان اردوغان و عبدالله گل در ترکیه و یا زنان مذهبی خودمان، و چه در جایگاه پدر و شوهر و برادر که زنان خانواده خود را مجبور به رعایت حجاب اسلامی میکنند، نمیتوانند توضیح دهند! این است که اتفاقا آزادی پوشش در کشورهای مسلمان نشین، آن گونه که پیش از انقلاب اسلامی در ایران جاری بود، و آن گونه که در بسیاری از کشورهای عربی رایج است، بیشتر با واقعیت و مقوله حق و اختیار همخوانی دارد تا آنچه طالبان در پیش گرفتند و یا آنچه جمهوری اسلامی علاوه بر ایران، در سراسر جهان به نمایش میگذارد و سبب شرمندگی و سرافکندگی و انزوای ایرانیان میشود.
حجاب اجباری نیز فقط زنانه نیست
lördag 5 januari 2013
Prenumerera på:
Inlägg (Atom)